آخرین منجی
آخرین منجی
نوشته شده در تاريخ جمعه 11 آذر 1390برچسب:, توسط هومن ظریف |

جزیره خضراء

در مورد محل زندگی امام زمان عجل الله نظرات متفاوتی وجود دارد یکی از این نظرات در مورد جزیره خضراء است.داستان جزیره خضراء را از زبان مرحوم مجلسی نقل میکنیم. مرحوم مجلسی ،داستان جزیره خضرا را به طور تفصیل درکتاب بحارالانوار ذکر کرده که خلاصه اش چنین است:در کتابخانه امیرالمومنین درنجف اشرف ، رساله ای یافتم ،که مشهور به جزیره خضراء بود.مولف آن    رساله خطی ، فضل بن یحیی طیبی است.وی نوشته است : داستان جزیره خضراء رااز شیخ شمس الدین و شیخ جلال الدین در حرم مطهر ابا عبدالله شنیدم(درنیمه شعبان 699) که آنها داستان را ازقول زین الدین علی بن فاضل مازندرانی نقل کردند.پس من کنجکاو شدم تا داستان را از زبان خودش بشنوم.
خوشبختانه دراوایل ماه شوال همان سال، شیخ زین الدین به شهر حله سفر کرد و من اورا در منزل سید فخرالدین دیدم .ازاو خواهش کردم آنچه را برای شیخ شمس الدین و شیخ  
جلال الدین نقل کرده ، برای من هم نقل کندو اوچنین گفت : من در دمشق خدمت شیخ عبدالرحیم حنفی و شیخ زین الدین علی به تحصیل علوم اشتغال داشتم.شیخ زین الدین مردی خوش نفس و به شیعه و عالمان امامیه ، خوشبین بود و به آنها احترام میگذاشت.
مدتی از محضرش استفاده کردم، سپس عازم سفر مصر شد و به دلیل علاقه متقابل ، تصمیم گرفت مرا نیز ببرد.با هم به آن دیار رفتیم و در قاهره قصد اقامه کرد.پس از 9 ماه اقامت، روزی از اندلس نامه ای دریافت کرد که پدرش نوشته بود: به شدت بیمارم و آرزو دارم قبل از مرگ تو را ببینم.
استاد،پس از خواندن نامه، مدتی گریست و بر آن شد که به اندلس برگردد.من نیز در این سفر ، با او همراه شدم . هنگامی که به نخستین قریه جزیره رسیدیم ، چنان بیمار شدم که قادر به حرکت نبودم.استاد از وضع من بسیار ناراحت شد، مرا به خطیب قریه سپرد، تا از من پرستاری کند و خود به شهرش بازگشت.بیماری من 3 روز طول کشید و سپس حالم رو به بهبود رفت.از منزل خارج شدم و به گردش در کوچه های قریه پرداختم.در آنجا قافله ای را دیدم که از کوهستان آمده،اجناسی با خود آورده بودند.از احوالشان جویا شدم . گفتندکه اینها از جزیره بربر می آیند که نزدیک جزیره رافضی هاست. وقتی نام جزیره رافضی ها را شنیدم مشتاق شدم که آنجا را از نزدیک ببینم.گفتند: از اینجا تا آن جزایر 25 روز راه است که 2 روزش آب وآبادانی وجود ندارد.برای پیمودن آن دوروز الاغی را کرایه و بعد از آن پیاده حرکت کرد تا به جزیره رافضی ها رسیدم.
اطراف جزیره با دیوارهایی محصور بود و برجهای محکم و بلندی داشت . وارد مسجد شهرشدم که بسیار بزرگ بود. موذن به روش شیعه اذان گفت و بعد از آن برای تعجیل در فرج حضرت دعا کرد. از خوشحالی گریه ام گرفت. مردم به مسجد آمدن و طبق روش فقهی شیعه وضو گرفتند. مرد خوش سیمایی وارد مسجد شد، به سوی محراب حرکت کرد و مشغول نماز جماعت شدند. بعد از نماز وتعقیبات چند تن از نمازگزاران جویای احوال من شدند.شرح حالم را بیان کردم و گفتم شیعه و از عراق هستم.مرا بسیار احترام کردند و در یکی از حجره های مسجد جایم دادند.امام مسجد ، بیشتر وقتها با من بود. روزی به او گفتم خوراک و مایحتاج مردم این شهر از کجا می آید؟من که در اینجا زمین زراعتی نمیبینم..گفت که غذای اینها از جزیره خضراء می آید، که در بین بحر ابیض واقع شده است.غذای ، اینها هر سال در 2 نوبت با کشتی از جزیره می آید. پرسیدم کشتی ها کی می آیند؟ گفت 4 ماه دیگر.بسیار غمگین شدم، ولی خوشبختانه کشتی ها بعد از 40 روزوارد شدند.هفت کشتی یکی بعد از دیگری رسیدند.از کشتی بزرگ مرد خوش سیمایی پیاده شد، به مسجد آمد و طبق فقه شیعه وضو گرفت و نماز ظهر وعصر را خواند.بعد از نماز متوجه من شد.نام من و نام پدرم را بر زبان راند! تعجب کردم.گفتم : شاید در سفر از شام ، تا مصر ، یا از مصر تا اندلس ، با اسم من آشنا شده ای؟ گفت : نه، بلکه نام تو وپدرت و شکل و قیافه و صفاتت به من رسیده است، من تو را همراه خودم به جزیره خضراء خواهم برد.
یک هفته در آنجا توقف کرد و بعد از انجام کارهای لازم باهم حرکت کردیم. بعد از 16 روز حرکت در دریا ، آب های سفیدی نظرم را جلب کرد. آن شیخ که نامش محمد بود به من گفت: چه موضوعی نظرت را جلب کرده است؟  گفتم : آبهای این نقطه رنگ دیگری دارد! گفت : اینجا بحر ابیض واین هم جزیره خضراء است! این آبها همانند دیواری دور جزیره را فرا گرفته است واز حکمت خدا اگر کشتی های دشمنان بخواهندبه این نقطه نزدیک شوند، به برکت امام زمان غرق میشوند.اندکی از آبهای آن نقطه را خوردم ؛مانند آب فرات شیرین بود.بعد از گذشتن از آبهای سفید به جزیره خضراء رسیدیم.از کشتی پیاده و وارد شهر شدیدیم . شهری آباد و پر از میوه بو و بازارهای زیادی داشت، پر از اجناس.
اهالی شهر زندگی بسیار خوبی داشتند.دلم از دیدن مناظر به این زیبایی لبریز از شادمانی شد.
رفیقم محمد مرا به منزل خودش برد و بعد از استراحت به مسجد جامع بزرگ رفتیم.در مسجد، جماعت زیادی بودند.بین آنها شخص با ابهت و بزرگواری بود که نمی توانم ابهت و جلالش را وصف کنم.نامش سید شمس الدین محمد بود.مردم نزدش علوم عربی ، قرآن ، فقه ، اصول دین میخواندند.هنگامی که خدمتش رسیدیم به من خوش آمد گفت و مرا نزدیک خودش نشاند، احوال پرسی کرد و گفت : من شیخ محمد را به سراغ تو فرستادم وسپس دستور داد در یکی از حجره های مسجد جایم دادند.در آنجا استراحت میکردم و غذا را با سید شمس الدین و اصحابش صرف میکردم.18 روز گذشت.نخستین جمعه ای که برای نماز حاضر شدم ، سید شمس الدین، نماز را 2 رکعت و به قصد وجوب خواند.از این موضوع تعجب کردم.سپس به طور خصوصی از او پرسیدم: مگر زمان حضور امام است که نماز جمعه را به قصد وجوب می خوانید؟! گفت : نه ، امام حاضر نیست ، اما من نایب خاص او هستم. گفتم: تاکنون امام زمان عجل الله را دیده ای ؟ گفت :من ندیده ام ، پدرم می گفت صدایش را شنیده است ، اما خودش را ندیده است ، ولی جدم ، هم صدایش را شنیده است و هم خودش را دیده است . گغتم : آقای من ؛ چرا فقط بعضی افراد ، اورا می بینند؟ گفت : این لطفی است که خدای متعال به برخی از بندگانش دارد.
سپس دست مرا گرفت و به خارج شهر برد.باغ ها ، بوستانه ، نهرها و درختان فراوانی را دیدم، که در عراق وشام نظیرش راندیده بودم.هنگام گردش مرد خوش سیمایی به ما برخورد کرد وسلام نمود. به سید گفتم ک او که بود؟ گفت : آیا این کوه بلند را میبینی ؟ گفتم : آری . گفت : در وسط این کوه مکانی زیبا و چشمه آبی گوارا، زیر درختان وجود دارد.در آنجا گنبدی از آجر ساخته شده است که این مرد با رفیقش ، خادم ان قبه و بارگاه هستند.من هر صبح جمعه به آنجا می روم و امام زمان را زیارت میکنم و پس از خواندن دو رکعت نماز، کاغذی می یابم که تمام مسائل مورد نیاز در آن نوشته شده است .سزاوار است تو نیز به آنجا بروی وامام زمان را در آن قبه ؛ زیارت کنی.پس من به سوی آن کوه حرکت کردم قبه را همان طوریافتم، که برایم وصف کرده بود.همان 2 خادم را در آنجا دیدم.خواستار ملاقات امام زمان عجل الله شدم، گفتند: غیر ممکن است و ما اجازه نداریم.گفتم: پس برایم دعا کنید، قبول کرده، برایم دعا کردند.سپس از کوه پایین آمدم و به منزل سید شمس الدین رفتم.او در منزل نبود.به خانه شیخ محمد، که در کشتی با من بود،رفتم وجریان دیدارم از قبه را برایش تعریف کردمو گفتم : آن 2 خادم به من اجازه ملاقات ندادند.شیخ محمد گفت: هیچ کس جز سید شمس الدین حق ندارد به آن مکان برود.او پنجمین نسل از نوادگان امام زمان عجل الله و نایب خاص آن حضرت است.
در فرصت مناسب از سید شمس الدین اجازه خواستم بعضی از مسایل مشکل دینی را از او نقل کنم وقرآن مجید را نزدش بخوانم، تا قرائت  صحیح را به من یاد بدهد.گفت : اشکال ندارد، ابتدا قرآن را شروع کن . در بین قرائت ، اختلاف قاریان را ذکر می کردم. سید به من گفت : ما اینها را نمیشناسیم . قرائت ما مطابق قرآن علی بن ابیطالب علیه السلام است .
آنگاه داستان گرد آوری قرآن را به وسیله علی بن ابیطالب علیه السلام را بیان کرد.گفتم : چرا بعضی آیات قرآن ، به ما قبل و به ما بعدشان ارتباط ندارند؟ گفت : آری ، چنین است و جریان گرد آوری قرآن به وسیله ابوبکر و نپذیرفتن قرآن علی علیه السلام را تعریف کرد. او گفت: قرآن به دستور ابوبکر جمع آوری شد و مثالب را از قرآن حذف کردند، به همین دلیل، برخی آیات، با قبل و بعدشان مربوط نیستند.
از سید، اجازه گرفتم و حدود نود مسئله از او نقل کردم، که به کسی جز خواص مومنان اجازه نمی دهم آن ها را ببیند....
آن گاه داستان دیگری را نقل می کند و می گوید: به سید، عرض کردم: از امام زمان علیه السلام احادیثی به ما رسیده، که هر کس در زمان غیبت کبری، مدعی رویت شد، دروغ می گوید.این احادیث با اینکه بعضی از شما اورا میبینید چگونه سازگار است. گفت : صحیح است امام این طور فرموده، ولی این مسئله مربوط به مانی است که دشمنان فراوانی از بنی عباس و دیگران داشت.اما در این زمان که دشمنان از امام مایوس شده اندوشهرهای ما از آنان دور است و هیچ کس به ما دسترسی ندارد ، ملاقات بی خطر است.
گفتم: سید من ، علمای شیعه ، حدیثی را از امام نقل میکنندکه خمس را برای شیعیان ابحه کرده است، آیا شما هم این حدیث را از امام دارید؟ گفت: امام خمس را در حق شیعیان اباحه کرده است.
آنگاه مسائل و سخنان دیگری را از سید نقل میکند و میگوید:وی به من گفت: تو نیز تاکنون دو بار امام زمان را دیده ای ولی اورا نشناخته ای .در خاتمه میگوید: سید به من تکلیف کرد که در بلاد مغرب توقف نکن و هرچه سریعتر به عراق برگرد.من نیز به دستورش عمل کردم.
داستان مذکور ، اعتباری ندارد و بیشتر شبیه افسانه است : زیرا:
1-سند معتبر و قابل اعتمادی ندارد.
2-در متن داستان تضادهایی دیده میشود.در بخشی سید شمس الدین به راوی میگوید : من نایب خاص امام هستم و خودم آن حضرت را ندیدم! پدرم نیز آن جناب را ندیده ولی صدایش را شنیده است ولی جدم هم خودش را دیده و هم صدایش را شنیده است. و در جای دیگری به راوی میگوید : من هر صبح جمعه برای زیارت امام به کوه میروم و خوب است توهم بروی.شیخ محمد هم به راوی داستان میگوید: فقط سید شمس الدین و کسانی مانند او میتوانند خدمت امام مشرف شوند.
3- در داستان مذکور بر تحریف قرآن تصریح شده که قابل قبول نیست.
4- موضوع اباحه خمس ، مطرح شده و مورد تایید قرار گرفته که آن هم از نظر علمای شیعه مردود است.
به هر حال داستان بسیار به طور افسانه ای و عجیب و غریب به نظر میرسد . جالب اینجاست که یک نفر عرب همه جا را میگردد و با همه صحبت میکند .آیا مثلا مردم اسپانیا به زبان عربی صحبت میکردند ؟
در احادیث ما چنین آمده که امام زمان در بین مردم به طور ناشناس زندگی میکند در مجامع عمومی و مراسم مختلف مانند حج شرکت میکندو در حل برخی مشکلات مردم را یاری میکند.با توجه به این مطلب ، معرفی یک نقطه دور افتاده در وسط اقیانوس به عنوان جایگاه امام زمان و امید مستضعفان دنیا کمال بی انصافی است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: